شعر
چشم بر هم مى نهم هستى دو سو دارد
نیمى از آن در من است و نیم از آن بر من
نیمه ى در من، بهارانى پر از باغ است و آفاقى پر از باران
نیمه ى بر من، زبان چاك چاك خاك و چشمان كویر كور تبداران
چشم بر هم مى نهم، هستى چراغانى ست
روشن اندر روشن و آفاق در اشراق
مى گشایم چشم، مى بینم چه زهرآگین و ظلمانى ست
آن كه این دشواره پاسخ گوید آیا كیست ؟
در كدامین سوى باید زیست ؟
در ظلام ظالم بر من
یا در آفاق پر اشراق، روشن در من ؟