poetry
رنگ زردم را ببین برگ خزان را یاد كن
با بزرگان كم نشین افتادگان را یاد كن
مرغ صیاد توام افتاده ام در دام عشق
یا بكش یا دانه ده یا از قفس ازاد كن
از قفس آزاد كن
زلف تو دام است و خالت دانه ى آن دام و من
بر امید دانه اى افتاده ام در دام تو
میل من سوى وصال و قصد تو سوى فراق
ترك كام خود گرفتم تا برآید كام تو
تا برآید كام تو
یك سخن دانسته ام از ماجراى عشق تو
خانه ى نزدیك دریا خانه ى نزدیك دریا
زود ویران مى شود زود ویران مى شود
باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سوداى زلفت بیش از این توفیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبى
آه آتشبار و سوز ناله ى شبگیر ما
ناله ى شبگیر ما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
دور دار از خاك و خون دامن چو بر ما بگذرى
كاندرین ره كشته بسیارند قربان شما
اى به قربان شما
شاه اگر عادل نباشد ملك ویران می شود
ابر اگر از قبله خیزد سخت باران می شود
تا برآید كام تو
افتاده ام در دام تو
زود ویران می شود
سخت باران می شود
اى به قربان شما
چیست فرمان شما
از قفس ازاد كن
از قفس آزاد كن
افتادگان را یاد كن
از قفس آزاد كن
افتادگان را یاد كن